وبلاگ رسمی تله وال

متن مرتبط با «خاطره آمپول زدن» در سایت وبلاگ رسمی تله وال نوشته شده است

خاطره

  • "بگوييد پدرم خودش را سريع به #خانه برساند!حال مادرم خوب نيست!".موضوع را به #شهيد_بابايي گفتم و با پيكان اداره به منزل رفتيم.لحظه اي بعد در حاليكه #ناراحتي در چهره اش پيدا بود برگشت.گفتم:چه شده؟گفتند:حال خانم خيلي بد است!گفتم:تا شما ايشان را پائين بياوريد من #ماشين را جلوي ساختمان مي آورم!گفتند:نه!با #ماشين_اداره نميرويم.با ماشين خودم مي رويم.در آن زمان ايشان يك ماشين #رنو داشتند.من سوئيچ را گرفتم و هر چه استارت زدم ماشين روشن نشد!گفتم:پس با همين ماشين برويم.گفتند:نه!به منزل يكي از اقوامشان كه چند بلوك پائين تر بود رفتيم.ماشين جلوي بلوك پارك بود، ولي او سوئي,خاطرة,خاطره حاتمی,خاطره اسدی,خاطره ها,خاطره پروانه,خاطره آمپول زدن,خاطرة قصيرة,خاطره حجازی,خاطره,خاطره ختنه ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها